loading...
saiti baraye roman
nazaneen بازدید : 34 یکشنبه 17 شهریور 1392 نظرات (0)

ارتمیس: صبح با صدای زنگ الارم گوشیم بیدار میشمو برای گرفتن نتایج کنکور اماده میشم تا برم روزنامه بگیرم.اه راستی یادم رفت خودمو بهتون معرفی کنم من آرتمیس حیدری ۱۸ ساله دارای قد بلند چشم های ابی روشن و موهای بلند فر خدا دادی خرمایی که سحر میگه خوشبحالت کاش من جای تو بودم و... ببخشید سحر یکی از بهترین دوستامه که خیلی هم با هم جوریم. سحر از یه خانواده ی پولداره که مادر پدرش از هم جدا شدن و مادرش. میره خارج از کشور پدرشم به بهونه کار رفته دبی و... سحر که میگه من میدونم واسه چی رفتن همشون رفتن تا به خوشگذرانیشون برسن و منم برای انتقام از اونا دوست پسر میگیرم و... خوب بگذارید قیافه سحر را در بیرون تشریح کنم... دارای قد کوتاه که با کفش پاشنه دار بلند میشه و لب های پروتز کرده ابرو های تتو چشم های مشکی که با لنز ابی اش میکنه و پوست سبزه و موهای خشک و رنگ استخونی طبق مد روز که بیرون همه اش در دید عموم مردم است با ناخن های کاشته شده و دراز و آرایشی غلیظ و مانتو تنگ و کوتاه و چسبان و باشلوار پاره پوره و... و حالا تیپ من:قد بلند که همیشه کفش های اسپورت و تخت و یا صندل پوشیدم و من همیشه عادت دارم که فقط برق لب بزنم و بس ابرو هام خودشون خرمایی روشنه و من فقط دور و برش را تمیز کردم قیافم رو که همون اول گفتم،خب بگذریم...بلند شدم زنگیدم به سحر تا ببینم اون میخواد چیکار کنه که جواب نداد،احتمال زیاد رو سایلنته گ،شیش...بعد از اینکه لباسامو پوشیدم از اتاقم بیرون اومدم که دیدم مامانم. نشسته داره تلویزیون برنامه آشپزی. نگاه. میکند. منم رفتم گفتم -سلام مامان جون خوبی؟

 

مامان-خوبم دخترم برو صبحونتو بخور بعد برو دکه روزنامه فروشی...

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    سلام به نظرتون چه نوع رمان هایی رو بگذارم؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 25
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 33
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 33
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 42
  • بازدید ماه : 38
  • بازدید سال : 72
  • بازدید کلی : 448