loading...
saiti baraye roman
nazaneen بازدید : 22 یکشنبه 17 شهریور 1392 نظرات (0)

سحر:

کیان(یکی از دوست پسر های سحر)-بلند شو خانم کوچولوی من.

-اه کیان بگذار بخوابم،کاش دیشب باهات نمیخوابیدم.

کیان-دلت میاد عزیزم؟؟!!

و دستش را به بازوی های عریانم کشید و گفت

کیان-مگه دیشب بهت بد گذشت؟؟؟ راستی سحر میگم اون دوستت اسمش چی بود...ام...اها آرتمیس ...میگما اینو یه شب جورش کن.

-اون این کاره نیست،تازه اگه یه ذره از این کارا تو وجودش بود که تیپش مثل من و امثال من بود...میگم راستی دیگه تا وقتی که نگفتم نیا پیشم اوکی؟؟

کیان لب و لوچه اش افتاد ولی بعد گفت-چرا اخه مگه تو زنم نیستی مگه تو رو صیغه نکردم...

اه چه سریشه راستی یادم رفت بگم کیان یه مرد زن داره که خودش میگه زنشو دوست نداره و بهش دست هم نزده و از این شر و ور هایی که میدونم دروغه چون زنشو دوادور دیدم و میشناسم ، زن زیبا و خوش اندامیه ولی وقتی کیان میفهمه که زنش حامله نمیشود و مشکل داره به این بهونه با دخترایه دیگه حال میکنه منم از طریق یکی از دوست پسر هام اشنا شده ام...در این فکرت بودم کهدیدم کیان میگه

کیان-من دیگه برم گوشیت هم زنگ میزد و ...

-جواب که ندادی،ها؟؟؟

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    سلام به نظرتون چه نوع رمان هایی رو بگذارم؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 25
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 32
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 32
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 41
  • بازدید ماه : 37
  • بازدید سال : 71
  • بازدید کلی : 447