سحر:
کیان(یکی از دوست پسر های سحر)-بلند شو خانم کوچولوی من.
-اه کیان بگذار بخوابم،کاش دیشب باهات نمیخوابیدم.
کیان-دلت میاد عزیزم؟؟!!
و دستش را به بازوی های عریانم کشید و گفت
کیان-مگه دیشب بهت بد گذشت؟؟؟ راستی سحر میگم اون دوستت اسمش چی بود...ام...اها آرتمیس ...میگما اینو یه شب جورش کن.
-اون این کاره نیست،تازه اگه یه ذره از این کارا تو وجودش بود که تیپش مثل من و امثال من بود...میگم راستی دیگه تا وقتی که نگفتم نیا پیشم اوکی؟؟
کیان لب و لوچه اش افتاد ولی بعد گفت-چرا اخه مگه تو زنم نیستی مگه تو رو صیغه نکردم...
اه چه سریشه راستی یادم رفت بگم کیان یه مرد زن داره که خودش میگه زنشو دوست نداره و بهش دست هم نزده و از این شر و ور هایی که میدونم دروغه چون زنشو دوادور دیدم و میشناسم ، زن زیبا و خوش اندامیه ولی وقتی کیان میفهمه که زنش حامله نمیشود و مشکل داره به این بهونه با دخترایه دیگه حال میکنه منم از طریق یکی از دوست پسر هام اشنا شده ام...در این فکرت بودم کهدیدم کیان میگه
کیان-من دیگه برم گوشیت هم زنگ میزد و ...
-جواب که ندادی،ها؟؟؟